نوشته شده در پنج شنبه 89/11/21ساعت 9:1 عصر  توسط قطره ای از دریا
وقتی او آمد جانها تازه شد ،
همچون روحی تازه در کالبدی مرده ،
با گرمای نفسها و کلام یک منجی ،
زمستان بهار شد ،
انقلاب شد.
کجاست احیاگری که احیای ما کند ؟
زمین رنجور شده !
نفسها به شماره افتاده ،
خون در رگهای انسانیت یخ بسته ،
آدمها ، زمین و زمان ، همه چشم براه اند ،
چشم براه وعده خدا ،
چشم براه یک منجی ...
الیس الله بصبح قریب .