نوشته شده در یکشنبه 89/9/21ساعت 8:44 عصر  توسط قطره ای از دریا
قصه عاشورا و کرب و بلایت را چندین و چندین بار مرور کرده و می کنم ،
اما مثل عزیز از دست داده که تجدید خاطرات داغش را تازه تر می کند ،
به قصه نامردی و نامردمی ها که می رسم ، کم می آورم ،
می نشینم و فکر می کنم خودم برایت چه کردم ؟
خودم کجای این واقعه ام ؟
آنجا که سیدنا گفت :
" دیگر جایی برای این ای کاش ها و اگرها نیست...
کاروان کربلا در راه است و اگر تو را هوس کرب بلاست ، بسم الله " .
آری همو گفت : " که آنچه در زمان حدوث می بیابد باقی است " ،
یعنی تا دنیا دنیاست و ما می آییم و می رویم کرب و بلا هم هست ،
آزمون و بلا و کربلا هم برای ما جاری است ،
قصه جاذبه خاک و دنیا و مال و منال و مقام و شهوت و ... دنیا هم هست .
این را هم گفت که " هیچ شنیده ای که مرغی اسیر ، قفس را هم بر دارد و با خود ببرد ؟ "
تابحال کرب و بلا نرفته ام ، شوق زیارت ش روز و بروز شعله ور تر می شود
اما دیگر قصد رفتن به هیچ کجا را ندارم .
حسین من همینجاست ، همینجا .
باید بمانم و بسازم دو روز باقیمانده را ، شاید دیگر وقتی نباشد ،
امام زنده ، حی و حاضر در بین ماست ،
بیایید برایش نذر کنیم و دهه بگیریم ، می بینی سرور مظلومان عالم ؟
تا سر حسین (ع) بر بالای نیزه نرفت مختارها بیدار نمی شوند ،
چه فایده نوش دارو بعد مرگ سهراب !
عزیز ، عاشورا و واقعه کرب و بلا آزمون یک روزه نیست ؛ روز پس دادن یک عمر است .
" یاران ؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ... "
* شاهد دعوت کرد برای نوشتن کاروان غزه از آسیا ، آزادی این سرزمین وعده خداست ، دیگران یا قد ارادت خود را ثابت می کنند و یا نهایت شقاوت خود را ... اما خدا وعده اش را محقق خواهد ساخت . اندکی صبر ، سحر نزدیک است ...
* جملات داخل گیومه از سیدنا شهید آوینی است .
نوشته شده در دوشنبه 89/9/8ساعت 11:49 عصر  توسط قطره ای از دریا
دامهای شیطان پهن شده ، هر چند سست اما تمام لحظاتم را نشانه گرفته
حال من مانده ام و این راه پر فراز و نشیب و دامها !
روز بروز هم اوضاعم وخیم تر و نفس گیرتر .
هر چه دارم می گیری
و می دهی آنچه نمی خواهم
نمی دانم ...
ترسیده ام ؛ شاید .
دلم خوش بود به بودن او و پناه دستانش
که آنهم ... چه بگویم ؟!
واقعیتش این است که این مرحله را از جایی شروع کردی ، که همه چیز را با هم گرفتی
آنهم یکدفعه و بدون مقدمه ، خلع سلاح شدم
حتی فرصت ندادی خودم را جمع کنم و آماده شوم
گله ایی نیست ،
حرف اینجاست : می خواستی بچشانی طعم حرفهایت را ؟ قبول ؛
اما مطمئنم رسمت این نیست که بنده ات را در دام مکرهای شیطان گرفتار ببینی .
هست ؟!
* با دوستی خاطرات می گفتیم ... دلم برای امام حسن ، غربتش و دعای مجیر صبحها ... تنگ شده
نوشته شده در دوشنبه 89/8/24ساعت 8:1 عصر  توسط قطره ای از دریا
با آخرین پیام آورش بساط معجزات عصا و ید بیضا و زنده کردن مردگان و .... برچیده شد .
چون قرار شد معجزه بشود کلمه ، حرف ، سخن .
معجزه ایی که تا پایان دنیا بین آدمها نورافشانی و راه بلدی کند .
او گفته بود این معجزه آنقدر بزرگ و کامل است که حتی نیازی هم به پیامبر دیگری نیست !
همنیطور هم بود .
از آمدن این معجزه چند قرن و چند سال می گذرد ؟!
جای این معجزه بین آدمها کجاست ؟!
جنس این معجزه که علنی پرده برداری شد ، کلمه و حرف بود ، خودش هم به آن قسم یاد کرد .
چرا آدمها در استفاده از آن همچون مقام و پول و ملک و سهام و طلا و ... رقابتی ندارند ؟!
ارزشش را نمی دانند ، یا ...
نمی دانم !
این روزها عجیب کلمات در ذهنم ، فکرم ، در خواب و بیداری رژه می روند .
چرا حرف نمی زنید ، چرا حرف نمی شنوید ، چرا در بکاربردن این معجزه بخل می ورزید ؟!
از زن و مرد ، باسواد و بی سواد و دانشگاهی و حوزوی و هنرمند و ورزشکار و ...
نمی دانم چرا کلمات را فراموش کردند ؟
عرفه ها می آیند و می روند و من هر روز زیر بار این کلمات خمیده تر می شوم .
* داشتم در بین راه به اعجاز کلمه فکر می کردم ، چند تا نوجوان از کنارم رد شدند ، یکی از آنها دیگر را با -کلماتی- فحش مادر صدا کرد !
* پدر و فرزندی مسافر تاکسی بودند : بچه سوال می کرد : " بابا چرا خدا بارونش تموم نمیشه ، وای بابا این ماشین قشنگه اسمش چیه ؟ ..." بابا جواب داد : بچه تو چقدر حرف می زنی ؟! فضولی کار بدیه !
* چند دقیقه آخر کلاس ، صدای کلمات سوره تکویر قبل از اذان از مسجد بلند شد ، یکی از بچه ها با حالتی عصبانی گفت : " اه باز صداش بلند شد ، آدم یاد مرده ها می افته " !
* در وبلاگ یک روحانی مدعی متفاوت بودن در دنیای مجازی ، نسبت به تجویز کلمه ها در کمال احترام بصورت ناشناس انتقاد کردم ، حتی عمومی هم نکرد !
* متخصصی ، مدعی انسانیت و آزادی که فریادش گوش آسمان را کر می کند ، در ازای اشتباه بزرگش ، حتی حاضر نشد 1 دقیقه حرف م را بشنود !
* ...
نوشته شده در شنبه 89/8/8ساعت 7:7 عصر  توسط قطره ای از دریا
چقدر این روزها جنس های تقلبی زیاد شده ،
از هر جنسی هزار جور ِ ناجور هم در بازار هست !
البته آدمها هم ،
آدمها هم ،
آدمها هم ...
اما طلاهای خالص ، آنها که عیارشان ناب است ،
در زیر خروارها گل و لای هم که باشند ، خالص می مانند .
و تو طلای ناب بودی ،
از آنها که هر چند صد سال می آیند ،
از آن جنس هایی که در هر بازار مکاره ایی یافت نمی شود ،
از آن جنس هایی که رنگ نمی بازند ،
از آن هایی که اهل دردند و نه باعث درد دیگران ،
از آنهایی که حق اند و دنبال حقیقت ،
از آنهایی که تنها می آیند ، می مانند و می روند ...
" و قاف
حرف آخر عشق است
آنجا که نام کوچک من
آغاز می شود "
خدا را شکر که اگر ناب نشدیم ،
با اهلی آشنا شدیم ،
که هر بار در عمق کلماتشان غور کردیم ،
از نو زاده شدیم .
* قیصر از آن طلاهای نابی است که تا همیشه مدیونش هستم ، حیف که دنیا تاب سنگینی بار دردهایت را نداشت .
نوشته شده در چهارشنبه 89/7/28ساعت 7:5 عصر  توسط قطره ای از دریا
در این چند روزه دنیا چه ها که ندیده ایم و چه ها نشنیده ایم !
آنقدر فرصت کم است که اگر بنشینی و شک کنی و مردد شوی به عقب پرتاب می شوی
زندگی اراده ای می خواهد آهنی ، نه اینکه سنگ شوی
بلکه سخت شوی ، تا در مقابل لگدمال دنیا و اهلش له نشوی و تاب بیاوری
آنقدری که بتوانی سر بلند کنی و یا علی بگویی و از نو آغاز کنی
نمی دانم چند بار زمین خورده ام
اما اینقدر هست که در سربالایی زندگی نفسم تنگ می شود
وقتی وجودم را می کاوم ، آب می شوم از شرم
که تو چه ها کرده ای برایم ؟! و چه ها عطا کرده ای ؟! چقدر بیشتر از اندازه ام ؟!
و من هنوز بعضی وقتها مقابلت لب به گلایه باز می کنم که چرا اینطور نشد و این شد !
چه کنم تا ظرفم آنقدر بزرگ شود که لیاقت عطایت را داشته باشم ؟!