نوشته شده در یکشنبه 90/9/13ساعت 6:32 عصر  توسط قطره ای از دریا
عباس (س)
...
که می فهمد این رابطه عاشقانه را
من با واسطه تو حسین (ع) را شناختم
کسی که عباس (س) به او بگوید : سیدی ...
با اینهمه ... باز هم چشم امیدم به دستهای با وفای توست
که دستم را بگیرد و به مولایم برساند
می دانی ... تو خوب می دانی
قصه مسافر و تشنگی و تنهایی و اسیری و پای برهنه در راه را ...
نوشته شده در دوشنبه 90/8/2ساعت 5:33 عصر  توسط قطره ای از دریا
آتش زیر خاکستر
منتظر
تا مگر بادی بوزد
و این غبار سرد را کنار بزند
اما هنوز روشنم .
شاید فعالیت و کار شبانه روزی تمام وقتم را گرفته باشد
اما ذهنم درگیر توست
یعنی تمام ذهنم ، تمام لحظاتم
بگو چه کنم ؟
راه نشانم بده
من که هیچ جا آرام نمی شوم
من که هیچ جا ساکن نمی شوم
من که به هیچ چیز دل نمی بندم
کوله بارم بر دوش
منتظرم تا ببینم امروز به کجا می کشانیم
صدایی مدام مرا می خواند
ندایی که نمی گذارد هیچ کجا آرام بگیرم
...
فقط می دانم باید بروم