ادامه ي :شعر ارسالي
حوريان جمله ثناي رخ تو مي گويند
ما که کم از زغنيم را به چه کارت باشيم
حرف بيهوده بسي گفتم و خود مي دانم
که در اين سلسله حتي نه کنيزي باشيم
نه ترنجي و نه تيغي که کف خود ببرم
روي بنماي که تا عمر بود حلقه به گوشت باشيم
طاقتم نيست دگر صومعه منزل کردم
هم شب دست به دعا تا که انيست باشيم
مطربان جار زنيد و به جرس بانگ زنيد
دل افسانه بدين فکر، که مجنون باشيم