_مي گفت: ستاره خفت ، بر مي گردم
وقتي که سحر شکفت بر مي گردم
سر تا سر خاک جبهه رو بايد گشت
دنبال کسي که گفت : بر مي گردم
يک دشت شقايق سپيد ، آورده
يک دامنه ، غنچه اميد آورده
ديروز کسي به ديدنت ، آمده بود
از چشم تو ، « يک باغ شهيد » آورده
براي شهداي تفحص:
تو سرخ و سپيد مي شوي مي دانم
سيبي که رسيد مي شوي مي دانم
انگار که بو برده اي از باغ بهشت
آخر ـ تو شهيد مي شوي ـ مي دانم!
نا گاه نويدي آمد و او را برد
پرواز سپيدي آمد و او را برد
هر بار که رفت با شهيدي برگشت
اين بار ـ شهيدي آمد و او را برد!