سفارش تبلیغ
صبا ویژن
عادت نکرده و نمی کنم به این بی کسی ...

نوشته شده در  شنبه 89/3/29ساعت  1:5 صبح  توسط قطره ای از دریا 

روزی دگر بدون طلوعت غروب کرد
 تلخ است تلخ ، قصه عادت به بی کسی

راه
* به فکر که فرو می روی گردنت کج می شود و چشمانت خیره به راه ! چرا ؟!

 - صاحب گم کرده ام ، تنها میان خیل آدمها ،
   نگرانم و مضطرب از این خوابهای آشفته ،
   تیشه برداشته اند و به ریشه هم می زنند یکی به نام دین ، یکی به نام آزادی ، دیگری هم نام روشنفکری ...
   چه بگویم ؟! بگویم کجایی ؟! می دانم بین مایی و می بینیم ...
   فریاد بزنم چرا نمی آیی ؟! فریادیست که بر سر خودم فرود می آید !

   از دست خودم کلافه شده ام ، از این بی قراری و بهانه گرفتن ها ،
   شبم روز است و روزم شب ،
   هم درد و هم درمان تویی ...

   عادت نکرده و نمی کنم به این بی کسی ...
 
   می گویند که خاک را بنظر کیمیا کنید
   کیمیا نخواستم ، می شود به گوشه چشمی آرامم کنید ...


  • کلمات کلیدی :


  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    یه سوال ؟
    هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شده به عشق
    چرا کسی فیلمش را نمی سازد ؟
    [عناوین آرشیوشده]