سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دلم یک روستای دور میخواد ...

نوشته شده در  دوشنبه 91/8/1ساعت  9:42 عصر  توسط قطره ای از دریا 

بچه که بودم همیشه با خودم فکر می کردم ، خدا حوصله اش سر نمیره از تنهایی ؟!
حالا میبینم نه ... اصلا ... چرا سر بره
با اینهمه جک و جونور متنوع ( دور از حیونهای بی آزار ) چرا سر بره اصلا ً !
امروز یه نامه شخصی از یه وزارت خونه عریض و طویل به دستم رسید :
اولین نامه از پایین ، نامه خودم بود ، بعد 3 تا نامه روش گذاشته بودند
منم نامه ها رو برگشت زدم به همون وزارت خونه محترم
زیر آخرین نامه با خودکار قرمز نوشتم :
ارزش نداشت که یه برگ کاغذ روی این نامه بزنم ، فکر کردید با کی طرفید ؟ یه آدم ؟

 

هر وقت به قرآن نگاه می کنم
دوباره به بودنت ، به خدایت ، به یکتایت ایمان میارم
انگار حماقت پایان نداره و دیوانه ها و مغرورها و جاهل ها تجدید حیات میشن
من فکر می کنم فقط جهالت به دانشگاه رفته ، مدرک گرفته و حالا کت و شلوار می پوشه ،  آرایش می کنه و پشته رول میشینه
و گرنه هنوز همان جهالت انسانهای بدوی رو داره
بقول معیری کرمانشاهی : عجب صبری خدا دارد ...

 

دلم یک روستای دور میخواد از آدمهایی که بظاهر ساده اند و بی سواد ، اما طبعشون بلند و دلشون دریاست
واقعا چه فایده داره علم بی عمل ؟
شأن اجتماعی بی شعور اجتماعی ؟
زیبایی بدون فهم ؟
صورت بی سیرت ؟
...


  • کلمات کلیدی :


  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    یه سوال ؟
    هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شده به عشق
    چرا کسی فیلمش را نمی سازد ؟
    [عناوین آرشیوشده]