نوشته شده در جمعه 87/7/26ساعت 6:18 عصر  توسط قطره ای از دریا
با که گوید راز خود را این دل درد آشنا
جز سکوت دشت او را همزبانی بیش نیست
رفتم که تیر از پا کشم
محمل ز چشمم دور شد
یک لحظه من غافل شدم
یک عمر راهم دور شد