سفارش تبلیغ
صبا ویژن
چقدر زود عاشق شدم !

نوشته شده در  پنج شنبه 88/5/15ساعت  1:42 صبح  توسط قطره ای از دریا 

چقدر زود عاشق شدم !
نمی دانم تو مرا انتخاب کردی یا من تو را ؟!
با اینکه این عشق را از چشم دیگران پنهان کردم اما هر وقت ، هر لحظه ، که یادت می افتم چشم ها دستم را رو میکند ،
چه عشقی شد ، جانگیر ! هیچ وقت فکر نمی کردم اینچنین دست و پایم بسته شود ،
از صبح تا شب وجودم را تسخیر کرده ایی ؛ اگر غلو نباشد ، ثانیه به ثانیه …
یادت هست روزی فقط اسمت را بلد بودم ! الان هم چیز زیادی نمی دانم ،
فقط قلبم را به نام خود کرده ایی !
می گفت : چند سالته ؟ داشتم حساب می کردم … از روزی که با تو آشنا شدم ،
فکر می کردم شاید گذر زمان از شدت این علاقه بکاهد ، نمی دانستم روز به روز وابسته تر شوم !
آنقدر که لذت های رنگارنگ برایم خاکستری شد ، هیچ چیز مرا به اندازه با یاد تو بودن خوشحال نمی کند ،
می خواستم لباس بخرم ، می گفتم : یعنی تو این لباس را می پسندی ؟! نکند ناراحت شوی !
می خواستم دوست انتخاب کنم ، می گفتم : نکند این دوست را نپسندی و باعث شود از من دور شوی !
می خواستم به دنبال خواسته های نفس مغرور شوم و احساس برتری کنم ، آمدی و گفتی : عاشق من باید همه را دوست بدارد و در مسلک عاشقی ات هرکه هیچ شد به تو می رسد !
می خواستم به تبعیت از دیگران ظواهر بسازم تا از دیگران عقب نمانم ، گفتی : عاشق من باید صبغة الله شود !...
می دانم هنوز با معشوق مورد نظر تو فرسنگ ها فاصله دارم ، اما دلم امیدوار است روزی بشوم آنگونه که تو می خواهی .
هر وقت کاری هر چند کوچک انجام میدهم که تو شاد شوی توی دلم قند آب می شود ، که شاید تو بپسندیدی و یک قدم نزدیک تر شوم .
بعضی وقتها می گویم : تو هم مرا به این اندازه دوست داری یا نه ؟! عزیزی گفت : عجب سؤال احمقانه ایی ! وجود تو و تمام اموراتت به آبروی گوشه چشم اوست !
همیشه آمدی و مرا به دنبال خودت کشاندی ، هر وقت هم اشتباه کردم ، با تمام بزرگی اشتباهم ، مطمئن بودم مرا رها نمی کنی .
هر وقت طاقتم طاق شد و سختی های زندگی مرا در دستان خود می فشرد و خواستم لب به شکوه باز کنم ،
با خودم گفتم : ای وای ! چه می خواهی بگویی ؟! تو قرنها و سالهاست در ظلم ها در حق مظلومان عالم و مشکلات و غصه های مؤمنان دلت خون است .
وقتی گفته ایی : ما در شادی شما شاد و در غم های شما ناراحتیم ، دیگر چه جای گفتن ؟!
صدای نجوا گونه ای به گوش می رسد !

مهدی عج

سرم را جلوتر می برم ، انگار تمام گلبولهای قرمز هم دارند تو را صدا می زنند ، مهدی مهدی مهدی …
نوشتن عاقلانه باشد برای عاقلانت ! ما دیوانگان را با عقلا چه کار ؟
این چند روز برایت چراغانی می کنند و جشن می گیرند !
اما چقدر این روزها دلم بیشتر می گیرد وقتی ، نامت را بدون خودت می بینم  ، دردناک تر از همیشه .
انگار برای فردی جشن بگیرند ، اما اکثر کارها بر میل او نباشد !
مثل اینکه مدام فردی را صدا بزنند و انتظارش را بکشند که از آسمان بیاید ، اما او کنارشان باشد و ببینده تمام اعمال و رفتار حتی نیتشان !
ای که خورشید هر روز به نام تو سلام میکند ... اشرقت  به السموات و الأرضون ،
ای آدم ترین آدم ! ای نوح ترین کشتی بان ! ای خلیل ترین ابراهیم ! ای پاک ترین یوسف ! ای پیشنماز عیسی ! ای موسایی ترین معجزه ! ای محمدی ترین خُلق به خَلق  ...
عرفان در مقابل سلوکت پلاسی بیش نیست ،
و هر چه تاکنون از عشق گفته اند ، همچون اسباب بازی کودکانه است در برابرحلاوت یک گوشه چشم تو !
هر وقت خواستم از تو بگویم و بنویسم ، دست و پایم به لرزه افتاد و قلبم به تپش ،
می بینی ، چقدر این روزها دل درد گرفتم از دست دنیا و اهلش ،
اما نتوانستم چیزی بخواهم ، و حتی بگویم ...
چقدر خنده های تلخ ؟!
نمی خواهی این چشمها را به قدومت روشن کنی ؟!
مژه هایم ، مژه دود شد در این فراق جگر سوز ،
اگر دیگران برای دیدنت ناله سر می دهند ، و تو را می خواهند تا روزگارشان به شود ،
من تو را می خواهم فقط و فقط .
حتی اگر شرط آمدنت رفتن من باشد !
نمی گویم از آسمان بیا !
از پرده غیبت بیرون آی !
می دانم کنار مایی ، در کوچه و خیابان ، در شادی و غم ، در همه جا ...
تو هستی ، فقط بیا و وعده خدا را محقق کن .
مولای من ؛ اشکهای این رهرو عباس (س) ، سید علی رهبرم ،
و بی عدالتی ها ، بی حیایی ها ، و آه مظلومان عالم ،
دلم را پاره پاره کرده !!!
در حالی که خبر ِخبرگزاریها درباره انجمن حمایت از سگ و گربه ها گوش جهان را کر کرده ، از پاره پاره شدن نجابت زنان در مهد آزادی و کوچه و خیابان ، و له شدن غرور و آزادی مظلومان عالم ، خبری نیست که نیست !
بگو چند صبح دیگر ؟
چقدر دلم را به آمدنت وعده دهم ؟!

مولا ...


  • کلمات کلیدی :


  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    یه سوال ؟
    هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شده به عشق
    چرا کسی فیلمش را نمی سازد ؟
    [عناوین آرشیوشده]