نوشته شده در پنج شنبه 88/9/19ساعت 3:10 صبح  توسط قطره ای از دریا
هر چند دلم زینبیه حسین (ع) توست و محرم و غیر آن ندارد ،
و در بین خرابه ها تنها جایی است که می توان در آن ساعتها ماند و از دنیا و اهلش فارغ شد .
اما باید آب و جارو کنم ، صدای قافله حسین (ع) به گوش می رسد ،
انگار به طف _ سرزمین سرنوشت بشر _ نزدیک می شود ،
آنجا که تکلیف هر کسی معلوم می شود ...
راوی فتح خون ، سیدنا ، کجایی ؟
بیا و برایمان قصه کوثر ولایت را روایت کن .
این جمله راوی تابلو نوشتی است روی دیوار زینبیه دلم که با هیچ زنگاری پاک نمی شود :
آه یاران ! اگر در این دنیای وارونه ، رسم مردانگی این است که سر بریده مردان را در تشت طلا نهند
و به روسپیان هدیه کنند ... بگذار اینچنین باشد . این دنیا و این سر ِما !
* فاطمه جانم به آبروی حسنین (ع) ، می شود پرونده سر _ بازی مرا در این محرم امضاء کنی ؟