سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بانوی آب و آیینه ...

نوشته شده در  دوشنبه 88/3/4ساعت  6:30 عصر  توسط قطره ای از دریا 

              

                 چند روز مانده تا روز شهادت . اما چشمها به پیشواز رفته اند !
چه کنم با این تصور ؟! کجای زندگیت سخت تر بود ؟! وداع با علی (ع) ، حسنین (ع) و زینب (س) ؟! نه ! از لحظه ایی که دستان مولایت را بستند و در کوچه ... ؟! نه ! از لحظه ایی که پدر رفت ؟! نه ! از آزار یاران نمک خورده و نمکدان شکسته ؟! نه ! از سقیفه ؟! نه! از به بیراهه بردن دین خدا و دوری از اهل بیت و سنت رسول الله ؟! نه ! از سیف الاسلام ها ، که بعد از مرگشان طلاهای برجا مانده از آنها را با تبر تقسیم می کردند ؟! نه ! از دردهای خاموش و نگاههای سنگین علی (ع) ؟! نه ! از روزی که پا به خانه علی (ع) گذاشتی و شدی مرهم زخمهای سربسته ؟! نه ! از روزی که مادر رفت و شدی مادر پدر ؟! نه ! از روزی که پدر با آثار تمسخر در کوچه به خانه می آمد و پدر را تسکین می دادی ؟! نه ... ای بانوی آب و آیینه ! هر کجای زندگی تو را تصور می کنم . عقل کم می آورد و احساس تاب نمی آورد ! نمی دانم تحمل من کم شده ؟ یا ...
زمانی بود که می شد احساس را پشت خنده ها و شوخی ها پنهان کرد . اما چه کنم روز به روز دنیا ، چهره روزهایی که خبرش را از پیش داده بودند ،آشکار می کند ! و تاریخ در حال تکرار شدن !کجایی ببینی ادعای ارث و میراث به اصطلاح یاران انقلاب را؟!
عجب صبری داشتی بانوی من ؟! تصورش هم در عقل من نمی گنجد ! همیشه از دیدن تمثال در سوخته دلهره داشتم . چند وقت پیش در نمایشی تمثال آتش زدن درب خانه تو را دیدم ... نمی دانم چرا زنده ام ؟!

کمک کن ، به آبروی بهترین های عالم ... کمک کن ؛ این چشمها در روز حساب شرمنده ات نشوند !


  • کلمات کلیدی :


  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    یه سوال ؟
    هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شده به عشق
    چرا کسی فیلمش را نمی سازد ؟
    [عناوین آرشیوشده]