اشکهاي خجولانه ي چشماني بود که آب خواسته بود ...
.تنها . آب . خواسته . بود .
...
چشمان نگران يک زن ؛
که ميان سپر ها و نيزه ها ؛ تنها دنبال نشاني از شهامت مرد ، يک مرد ...
يک مرد مي گشت ... مردي که تنها دستانش را جا گذاشته بود ...
..
و سکوت خداوند ؛
که با اشک فرشتگان آميخته شده بود .
.
مگر چه خواسته بود ؟
***
پ.ن:
ياران چه غريبانه .. رفتند از خانه .. هم سوخته شمع ما ..
هم سوخته پروانه ...