نوشته شده در دوشنبه 94/9/9ساعت 12:53 صبح  توسط قطره ای از دریا
یه سوال از همه کسانی که اینجا اتفاقی یا دونسته سر می زنند ؟
به نظر شما ایجا میشه حرفهایی رو به گوش دیگران تو جامعه رسوند ؟
حرفهایی که به هر دلیل به مسئولین و افراد دخیل در کشور نمیرسه !
اگه راهنمایی کنید ممنون میشم
نوشته شده در یکشنبه 94/8/17ساعت 12:25 صبح  توسط قطره ای از دریا
همیشه باخودم فکر میکنم
چه چیز سرنوشت آدمها رو تعیین میکند
چه چیز یکی را از بالا به پایین می آورد
و یکی را از حضیض به عزیز ؟!
هرچه هست ، پای شما ، حسین (ع)، آقای من
به این ماجرا باز است ...
* به آبروی عباس، دستش را بگیر ، دلش عاشق و دوستدار شماست ،
سامان دلش را از شما میخواهم، ای سفینه نجات ...
نوشته شده در یکشنبه 94/2/6ساعت 12:59 صبح  توسط قطره ای از دریا
عارف حکیم مرحوم حاج میرزا احمد عابد نهاوندی معروف به« مرشد چلویی» و متخلص به (ساعی)
1. جناب مرشد در جلوی آشپزخانه ای که ایستاده بود، گفته بود کسانی که می خواهند غذا بیرون ببرند، هدایت کنید تا از نزد او بگذرند.
بیشتر کسانی که غذا بیرون می بردند، بچه ها و نوجوانانی بودند که برای کارفرمایان وصاحبان مغازه های بازار غذا می گرفتند و می بردند و خودشان از آن غذا محروم بودند. مرحوم مرشد کودکی که با ظرف غذا در دست، نزد او می آمد قدر پلوی زعفرانی روی بادیه او می ریخت و ظرف را کامل می کرد و بعد تکه کباب یا لقمه گوشت یا اگر تمام شده بود، ته دیگی زعفرانی داخل روغن می کرد و دهان آن پسربچه یا نوجوان می گذاشت می گفت:
این اطفال خودشان می آیند در مغازه و بوی غذاها را استشمام می کنند و دلشان می خواهد و بدین طریق من از همان غذایی که می برند به آنها می چشانم تا اگر استادشان به آنها نداد، لااقل چشیده باشند.
2. تابلوی روی دخل مغازه هم آن جمله معروف و کم نظیر جناب مرشد بود، که نوشته شده بود:« نسیه و وجه دستی داده می شود، حتی به جنابعالی به قدر قوه» و من خود ناظر بودم که بارها مردم از این موضوع و مفاد این جمله استفاده کرده، غذای رایگان می خوردند و می رفتند و حتی پول دستی هم می گرفتند.
( شرح این ماجرا در بخش جناب شیخ رجبعلی خیاط آمده است )
3. اما فقیران و مسکینان صفی داشتند که از داخل راهرو شروع می شد و به اول سالن مغازه ختم می گشت. افراد فقیری که معمولاً عائله مند بودند و بعضی مورد شناسایی مرحوم مرشد قرار داشتند، هر روز می آمدند و به نسبت تعداد عائله خود غذای رایگان و خرجی یومیه می گرفتند.
مرحوم مرشد در اواخر عمر شریفش، نزدیک به نود سال سن داشت. عجیب این است که این پیرمرد نحیف و لاغر اندام از ابتدای ناهار بازار تا آخر وقت که اوج شلوغی مغازه بود، کار می کرد.