نوشته شده در جمعه 90/2/9ساعت 1:49 عصر  توسط قطره ای از دریا
کثرت در وحدت " تو "
این عکس مرا به یاد روز حشر می اندازد
آیا آن روز هم زیر این پرچم ایستاده ام ؟
* آخر گفته اند : در آن روز ظاهر و زبان که نه ، عملت را نگاه می کنند ! بد نیست گاه گاهی نگاه کنیم زیر پرچم که ایستاده ایم !
نوشته شده در جمعه 90/1/12ساعت 5:2 عصر  توسط قطره ای از دریا
علی (ع) فرمودند : " فرزند زمان خویشتن باش " .
برای من همیشه " اکنون " است ،
هر روز انگار اول خط شروع ایستاده ام ،
هر چند خسته تر ،
اما قول داده ام تا روز آخر عمر بدوم ...
پیش روی چشمانم دنیایست !
هر کس برای خود عالمی دارد ،
می ترسم از اینهمه آدم عجیب و غریب ،
مثل کودکی که می ترسد در بازار دنیا گم شود .
خدایا ... دستانم را رها نکن .
پ . ن . گفتم در سال نو بیایم و دلم را خانه تکانی کنم و قاب عکسهای روی دیوار دلم را خلوت کنم ،
دوستان و آشنایان را بهتر بشناسم و آنها که ... اند را به کناری بگذارم برای سلام و احوال پرسی ؛
و آنها که اهل دل اند را در جای مخصوص بگذارم ، فکر می کنید چه شد ؟!
ای کاش اصلاً خانه تکانی را شروع نمی کردم ... روی هر قاب که دستی کشیدم ، آنقدر سست بود که افتاد !
آمدم دل را آباد کنم ، خرابه شد !
اما ... خالی شد .
نوشته شده در جمعه 89/12/27ساعت 11:21 صبح  توسط قطره ای از دریا
جمع نقیضین شده این حال و روزم با صفات لا یتناهیت !
نوشته شده در پنج شنبه 89/11/21ساعت 9:1 عصر  توسط قطره ای از دریا
وقتی او آمد جانها تازه شد ،
همچون روحی تازه در کالبدی مرده ،
با گرمای نفسها و کلام یک منجی ،
زمستان بهار شد ،
انقلاب شد.
کجاست احیاگری که احیای ما کند ؟
زمین رنجور شده !
نفسها به شماره افتاده ،
خون در رگهای انسانیت یخ بسته ،
آدمها ، زمین و زمان ، همه چشم براه اند ،
چشم براه وعده خدا ،
چشم براه یک منجی ...
الیس الله بصبح قریب .
نوشته شده در چهارشنبه 89/10/15ساعت 10:24 عصر  توسط قطره ای از دریا
حرفهایی به رنگ آبی آسمان ، شعری از زنده یاد قیصر امین پور ، که در سال 1369 به یاد دکتر شریعتی سرود :
" آدمها مثل ِ کتابها هستند "
بعضی آدمها جلدِ زرکوب دارند،
بعضی جلدِ ضخیم و بعضی نازک،
بعضی آدمها ترجمه شده اند،
بعضی از آدمها تجدیدِ چاپ میشوند،
و بعضی از آدمها توقیف
و بعضی از آدمها فتوکپی ِ آدمهای ِ دیگر اند.
بعضی از آدمها صفحاتِ رنگی دارند،
بعضی از آدمها تیتر دارند، فهرست دارند،
و روی پیشانی ِ بعضی از آدمها نوشته اند:
حق ِ هر گونه استفاده ممنوع و محفوظ است.
بعضی از آدمها قیمتِ روی ِ جلد دارند،
بعضی از آدمها با چند درصد تخفیف به فروش میرسند،
و بعضی از آدمها بعد از فروش پس گرفته نمیشوند.
بعضی از آدمها را باید جلد گرفت،
بعضی از آدمها را میشود توی ِ جیب گذاشت!
بعضی از آدمها نمایشنامه اند و در چند پرده نوشته میشوند.
بعضی از آدمها خط خوردگی دارند،
بعضی از آدمها غلطِ چاپی دارند.
بعضی از آدمها را باید چند بار بخوانیم تا معنی ِ آنها را بفهمیم.
و بعضی از آدمها را باید نخوانده دور انداخت.
کتابها مثل ِ آدمها هستند.
بعضی از کتابها برای ِ ما قصه میگویند تا بخوابیم.
و بعضی قصه میگویند تا بیدار شویم،
بعضی از کتابها تنبل هستند.
بعضی از کتابها تقلب میکنند،
بعضی از کتابها دزدی میکنند!
بعضی از کتابها به پدر-و-مادر ِ خود احترام میگذارند.
و بعضی حتی اسمی هم از پدر-و-مادر ِ خود نمیبرند.
بعضی از کتابها هرچه دارند، از دیگران گرفته اند.
بعضی از کتابها هرچه دارند به دیگران میبخشند.
و بعضی از کتابها فقیر اند و بعضی گدایی میکنند.
بعضی از کتابها پرحرف اند، ولی حرف برای ِ گفتن ندارند،
و بعضی ساکت و آرام اند ولی یک عالم حرفِ گفتنی در دل دارند.
بعضی از کتابها بیمار اند،
بعضی از کتابها تب دارند و هذیان میگویند.
بعضی از کتابها، کودکانه و لوس حرف میزنند.
و بعضی از کتابها فقط غر میزنند و نصیحت میکنند.
بعضی از کتابها پیش از تولد میمیرند.
و بعضی تا ابد زنده هستند .
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ...
نوشته شده در دوشنبه 89/10/13ساعت 12:55 صبح  توسط قطره ای از دریا
سرنوشت آدمها حتی یک روزش هم با ارزش است .
نمی دانم قوه محترم قضاییه چرا به خاطر ثابت کردن عدالت محوریش ، احکامی صادر می کند که
" عدالت محوری " را به " افراد محوری " می کشاند !
درست است گرایش به فلان حزب و گروه و فرد ، هیچ مصونیتی برای کوچکترین خلاف قانون نیست ،
فرزند شهید بودن و غیره هم هیچ امتیازی برای ایشان نمی آورد .
آقای کاوه اشتهاردی از دید ما یک روزنامه نگار متعهد است .
لحظه ایی تأمل هم کفایت می کند ،
واقعاً جرم کاوه اشتهاردی " نشر اکاذیب " است ؟!
واقعاً از دید شما انعکاس گوشه ای از اعتراض مردم به اینهمه خیانت و سوء استفاده از کشورمان
و ایجاد باندهای قدرت و ثروت و تبعیض و حس بدبینی در مردم ، " نشر اکاذیب " است ؟!
پس وظیفه رسانه های گروهی و اهل قلم چیست ؟!
* لینک مرتبط : http://ab_o_atash.persianblog.ir/post/341
نوشته شده در یکشنبه 89/9/21ساعت 8:44 عصر  توسط قطره ای از دریا
قصه عاشورا و کرب و بلایت را چندین و چندین بار مرور کرده و می کنم ،
اما مثل عزیز از دست داده که تجدید خاطرات داغش را تازه تر می کند ،
به قصه نامردی و نامردمی ها که می رسم ، کم می آورم ،
می نشینم و فکر می کنم خودم برایت چه کردم ؟
خودم کجای این واقعه ام ؟
آنجا که سیدنا گفت :
" دیگر جایی برای این ای کاش ها و اگرها نیست...
کاروان کربلا در راه است و اگر تو را هوس کرب بلاست ، بسم الله " .
آری همو گفت : " که آنچه در زمان حدوث می بیابد باقی است " ،
یعنی تا دنیا دنیاست و ما می آییم و می رویم کرب و بلا هم هست ،
آزمون و بلا و کربلا هم برای ما جاری است ،
قصه جاذبه خاک و دنیا و مال و منال و مقام و شهوت و ... دنیا هم هست .
این را هم گفت که " هیچ شنیده ای که مرغی اسیر ، قفس را هم بر دارد و با خود ببرد ؟ "
تابحال کرب و بلا نرفته ام ، شوق زیارت ش روز و بروز شعله ور تر می شود
اما دیگر قصد رفتن به هیچ کجا را ندارم .
حسین من همینجاست ، همینجا .
باید بمانم و بسازم دو روز باقیمانده را ، شاید دیگر وقتی نباشد ،
امام زنده ، حی و حاضر در بین ماست ،
بیایید برایش نذر کنیم و دهه بگیریم ، می بینی سرور مظلومان عالم ؟
تا سر حسین (ع) بر بالای نیزه نرفت مختارها بیدار نمی شوند ،
چه فایده نوش دارو بعد مرگ سهراب !
عزیز ، عاشورا و واقعه کرب و بلا آزمون یک روزه نیست ؛ روز پس دادن یک عمر است .
" یاران ؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ... "
* شاهد دعوت کرد برای نوشتن کاروان غزه از آسیا ، آزادی این سرزمین وعده خداست ، دیگران یا قد ارادت خود را ثابت می کنند و یا نهایت شقاوت خود را ... اما خدا وعده اش را محقق خواهد ساخت . اندکی صبر ، سحر نزدیک است ...
* جملات داخل گیومه از سیدنا شهید آوینی است .
نوشته شده در دوشنبه 89/9/8ساعت 11:49 عصر  توسط قطره ای از دریا
دامهای شیطان پهن شده ، هر چند سست اما تمام لحظاتم را نشانه گرفته
حال من مانده ام و این راه پر فراز و نشیب و دامها !
روز بروز هم اوضاعم وخیم تر و نفس گیرتر .
هر چه دارم می گیری
و می دهی آنچه نمی خواهم
نمی دانم ...
ترسیده ام ؛ شاید .
دلم خوش بود به بودن او و پناه دستانش
که آنهم ... چه بگویم ؟!
واقعیتش این است که این مرحله را از جایی شروع کردی ، که همه چیز را با هم گرفتی
آنهم یکدفعه و بدون مقدمه ، خلع سلاح شدم
حتی فرصت ندادی خودم را جمع کنم و آماده شوم
گله ایی نیست ،
حرف اینجاست : می خواستی بچشانی طعم حرفهایت را ؟ قبول ؛
اما مطمئنم رسمت این نیست که بنده ات را در دام مکرهای شیطان گرفتار ببینی .
هست ؟!
* با دوستی خاطرات می گفتیم ... دلم برای امام حسن ، غربتش و دعای مجیر صبحها ... تنگ شده
نوشته شده در دوشنبه 89/8/24ساعت 8:1 عصر  توسط قطره ای از دریا
با آخرین پیام آورش بساط معجزات عصا و ید بیضا و زنده کردن مردگان و .... برچیده شد .
چون قرار شد معجزه بشود کلمه ، حرف ، سخن .
معجزه ایی که تا پایان دنیا بین آدمها نورافشانی و راه بلدی کند .
او گفته بود این معجزه آنقدر بزرگ و کامل است که حتی نیازی هم به پیامبر دیگری نیست !
همنیطور هم بود .
از آمدن این معجزه چند قرن و چند سال می گذرد ؟!
جای این معجزه بین آدمها کجاست ؟!
جنس این معجزه که علنی پرده برداری شد ، کلمه و حرف بود ، خودش هم به آن قسم یاد کرد .
چرا آدمها در استفاده از آن همچون مقام و پول و ملک و سهام و طلا و ... رقابتی ندارند ؟!
ارزشش را نمی دانند ، یا ...
نمی دانم !
این روزها عجیب کلمات در ذهنم ، فکرم ، در خواب و بیداری رژه می روند .
چرا حرف نمی زنید ، چرا حرف نمی شنوید ، چرا در بکاربردن این معجزه بخل می ورزید ؟!
از زن و مرد ، باسواد و بی سواد و دانشگاهی و حوزوی و هنرمند و ورزشکار و ...
نمی دانم چرا کلمات را فراموش کردند ؟
عرفه ها می آیند و می روند و من هر روز زیر بار این کلمات خمیده تر می شوم .
* داشتم در بین راه به اعجاز کلمه فکر می کردم ، چند تا نوجوان از کنارم رد شدند ، یکی از آنها دیگر را با -کلماتی- فحش مادر صدا کرد !
* پدر و فرزندی مسافر تاکسی بودند : بچه سوال می کرد : " بابا چرا خدا بارونش تموم نمیشه ، وای بابا این ماشین قشنگه اسمش چیه ؟ ..." بابا جواب داد : بچه تو چقدر حرف می زنی ؟! فضولی کار بدیه !
* چند دقیقه آخر کلاس ، صدای کلمات سوره تکویر قبل از اذان از مسجد بلند شد ، یکی از بچه ها با حالتی عصبانی گفت : " اه باز صداش بلند شد ، آدم یاد مرده ها می افته " !
* در وبلاگ یک روحانی مدعی متفاوت بودن در دنیای مجازی ، نسبت به تجویز کلمه ها در کمال احترام بصورت ناشناس انتقاد کردم ، حتی عمومی هم نکرد !
* متخصصی ، مدعی انسانیت و آزادی که فریادش گوش آسمان را کر می کند ، در ازای اشتباه بزرگش ، حتی حاضر نشد 1 دقیقه حرف م را بشنود !
* ...
نوشته شده در شنبه 89/8/8ساعت 7:7 عصر  توسط قطره ای از دریا
چقدر این روزها جنس های تقلبی زیاد شده ،
از هر جنسی هزار جور ِ ناجور هم در بازار هست !
البته آدمها هم ،
آدمها هم ،
آدمها هم ...
اما طلاهای خالص ، آنها که عیارشان ناب است ،
در زیر خروارها گل و لای هم که باشند ، خالص می مانند .
و تو طلای ناب بودی ،
از آنها که هر چند صد سال می آیند ،
از آن جنس هایی که در هر بازار مکاره ایی یافت نمی شود ،
از آن جنس هایی که رنگ نمی بازند ،
از آن هایی که اهل دردند و نه باعث درد دیگران ،
از آنهایی که حق اند و دنبال حقیقت ،
از آنهایی که تنها می آیند ، می مانند و می روند ...
" و قاف
حرف آخر عشق است
آنجا که نام کوچک من
آغاز می شود "
خدا را شکر که اگر ناب نشدیم ،
با اهلی آشنا شدیم ،
که هر بار در عمق کلماتشان غور کردیم ،
از نو زاده شدیم .
* قیصر از آن طلاهای نابی است که تا همیشه مدیونش هستم ، حیف که دنیا تاب سنگینی بار دردهایت را نداشت .