نوشته شده در سه شنبه 88/6/17ساعت 5:16 عصر  توسط قطره ای از دریا
17 شهریور مکرر عاشورا و میدان شهدا مکرر کربلا و شهدای 17شهریور مکرر شهدای کربلا و مخالفان ملتها مکرر یزید و وابستگان او هستند . امام خمینی (ره)
در جمعه سیاه 17 شهریور 57 ، عده ایی شهید شدند و می گفتند : حب الوطن من الایمان. و شعارشان : حسین حسین (ع) و راهشان تبعیت از ولایت.
عده ایی هم تظاهـــرات کردند در تیـــر 88 و چند نفر کشته شدند و می گفتند : فحشـــا و بی بند و باری حتــــی به قیمت خم شدن مقابل زورگــویان و ابرقـــــدرتهای دنیــــــا و شعارشـــــــان : چون ایران نباشد / تن من شاد باشد . و راهشان ضد ولایت .
چقدر دلم سوخت از موضع مطهری ها ، باهنرها ، توکلی ها و برخی همسران و خانواده های شهدا ، چقدر عجولانه و بچه گانه موضع گرفتید . هر چند حساب شما با شهدای منتسب به شما جداست . اما کاش کمی تأمل می کردید و ارزان نمی فروختید !
جزء هر گروه - دسته و یا حزب هم که باشید من شما را با چشم ولایی نگاه میکنم ، چون امر شده ام به پیروی از اطیعو الله و اطیعو الرسول و اولی الامر ؛ شما به افرادی منتسب هستید که ذوب در ولایت بودند و عزت شان در بی توقعی و سادگی شان و تدبیرشان بود ، نه جسارتی اینچنین که نه رنگ و بویی از صداقت دارد و نه تدبر عاقلانه ؛ اینچنین همه چیز را لگد مال کردن شیوه انسانی نیست چه برسد به ...
براستی که شهید منتخب خداست ، از جنس نور شفاف ، زلال و بی ریا ، همت و غیرتش در زمان و مکان نمی گنجد ، همه جا حریم خصوصی اش است برای دفاع ، می توان تمام غمهای عالم را در نگاه به صورت نورانی اش شست .
هر وقت دلم بی تاب می شود و خسته از دنیا ، کلام شهید ، حتی تصویر شهید چنان تسلی ام می دهد که انگار دست نوازش خداست .
شهید مطهری : مصداق زیبای اولو الالباب .
شهید رجایی : شیفته خدمت به جای تشنگی قدرت .
شهیر باهنر : یادآور یاران ناب حسین (ع) صلابت در عین تواضع .
شهید خرازی : اخلاص را با تو مشق می کنم .
شهید همت : تو ابراهیم وار بت های غرور را شکستی .
شهید آوینی : ستاره ایی برای نمایاندن راه اتصال آسمان و زمین .
و ...
* خدایا گفتی : هر که را دوست تر می داری شهیدش می کنی ، چون برای خودت برگزیده ای . من هر چه در خودم می نگرم فقط نعمت می بینیم ، اما نتوانسته ام نعمت هایت را برای تو خرج کنم . پس من نمی توانم بخواهم مرا برای خودت برگزینی . تو را به حرمت این شبها و روزها که خود بدان قسم یاد کرده ای ، به تنهایی دل علی (ع) فقط مرا به حال خودم وامگذار .
الهی من لی غیرک .
نوشته شده در پنج شنبه 88/6/12ساعت 12:39 صبح  توسط قطره ای از دریا
عقلم تصمیم گرفت دلم رو استیضاح کنه ،
به جرم بی حالی، بی رنگی ،
چشمم گفت : من دفاع می کنم ،
اما تا خواست حرفی بزنه ، جاری شد ،
قطره قطره قطره ...
و من متهم شدم ؛ به دلیل عدم دفاع متقاعد کننده برای عقل .
مجلس در حال بازی ، بازی با آبرو ،
مردم در حال بازی، بازی با دنیا ،
من هم در حال تماشا ؛
خدایا سوت پایان بازی رو بزن ،
دلم می خواد برم مسجد ؛
همین مسجد ، با شیشه های رنگی ،
و چند ساعت آروم رو به قبله سرم رو روی این سنگهای سرد بزارم ،
و خالی بشم از اینهمه فکر بی نتیجه .
شاید این دل بی رنگ منم رنگی شد ،
به رنگ این شیشه ها ، آبی ، سبز ، زرد ، قرمز ...
و یه نماز تنهای تنها ، به وقت شرعی رنگین کمون .
نوشته شده در سه شنبه 88/6/3ساعت 7:18 عصر  توسط قطره ای از دریا
به نیت دیدن مولایش راهی نجف شد تا چهل روز چله نشینی کند و شاید لایق دیدار ...
39 روز گذشت ؛ شب چهلم به حرم علی (ع) رفت ، بعد از کلی گریه و ناله خطاب به مولایش گفت : نمی دانم چه کرده ام که لایق دیدار نشدم . یا چه باید می کردم که نکردم .
من که عمرم را به تحصیل علم و تهجد و تربیت شاگردان پرداختم و به اجتهاد رسیدم و عمرم را در راه رضای تو سپری کردم ، چقدر شبها که شب زنده داری کردم و چه روزها که به عبادت گذراندم ، و چقدر به دیگران کمک کردم ؛ منتی نیست – همه اینها بندگی بوده ، اما چرا بعد از چهل روز ...
همینطور مشغول زمزمه بود که متوجه شد مردی از جنس نور وارد حرم شد ، هر کاری کرد که به سمتش برود انگار دست و پاهایش رمق نداشت ، و زبانش حتی کلمه ایی هم نمی توانست ادا کند ...
آن مرد به نماز ایستاد و بعد آن نماز زیبا از حرم خارج شد ، به دنبالش راه افتاد ، بعد از گذشتن از کوچه پس کوچه های نجف در محله قدیمی شهر به خانه ایی ساده رسیدند ، مرد در زد و وارد خانه شد ، او هم بدنبال مرد ، با اشاره از صاحب خانه رخصت ورود گرفت و او هم اجازه داد ...
بیرون در اتاق نشست و فقط نگاه می کرد ؛ زنی در بستر مرگ رو به قبله ، آن مرد آیاتی از قرآن را با لحنی آسمانی تلاوت کرد و شهادتین را بالای سرش زمزمه کرد و زن به آرامی یک نسیم به دیار باقی رفت ، مرد به نماز ایستاد و بعد دعایش کرد و با همسر آن زن خداحافظی کرد و بیرون رفت ؛
او حتی کلمه ایی نتوانست بگوید ، فهمیده بود که اصلا ً نباید چیزی بگوید ...
به دنبال آن مرد به کوچه رفت اما اثری از او نبود ...
به آن خانه برگشت ؛ می دانست که او بی شک مولایش – صاحب عصر عج بوده ؛ اما مگر این زن چه می کرده که چنین لایق دیدار در لحظه مرگش شده ؟!
از همسرش جویا شد ؛ او گفت : هفت سالی است که همسرش بخاطر ممنوع شدن حجاب و آزار سربازان حکومتی از منزل بیرون نرفته ، و بخاطر اینکه بی حجاب نمی توانسته بیرون برود ، این سالها هر روز سحر بر بالای پشت بام خانه میرفته و بعد از نماز از راه دور حرم امام حسین (ع) و حتی حرم علی (ع) را زیارت می کرده و سلام به امام زمانش و تجدید عهد با او ، و چون سواد هم نداشته فقط می توانسته ذکر بگوید ، حتی غذا پختنش با ذکر بود ، فرزندانمان را با عشق به اهل بیت (ع) تربیت کرده و همیشه این خانه پر بوده از عطر محبت و عشق به اهل بیت (ع) ...
بیرون آمد مانند فقیری که تابحال نمی دانست چقدر فقیر است ، آسمان دور سرش می چرخید ...
آری لایق دیدار امام شده بود اما چه دیداری !!!
چقدر خود را لایق درک حضورش کرده ایم ؟! چقدر به جای ادا و اطوار ، اهل عمل خالصیم ؟!
امروز نوایی می شنیدم (خیلی فرق داره که کدوم ابر آسمون رو سرت بباره ...) بی اختیار به یاد این داستان واقعی افتادم .
برای داشتن تفکر مستقل لازم نیست کارهای خارق العاده کرد ، کافیه متفاوت عمل کرد .
نوشته شده در چهارشنبه 88/5/28ساعت 8:36 عصر  توسط قطره ای از دریا
حکمت کیمیایی است که جز در نزد اهل مشاهده یافت نمی شود و اهل مشاهده آنانند که چشم بر حقیقت عالم گشوده اند و بنابراین هیچ غیر دینداری را حکیم نمی دانم . سید شهیدان اهل قلم " شهید آوینی "
بزرگ ترین مانع در برابر توسعه مادی و معنوی توأم با یکدیگر " مرگ آگاهی " است که باید بر آن غلبه کرد ، چون راه دیگری نیست .
حقایقی که هست، چه در کتاب و چه در سنت پیامبر (ص) و در روایات و سخنان دانشمندان و حکما و نه ! اصلاً حقایقی که در عالم وجود دارد ، انسان به معنای راستین انسانیت و هدف از خلقتش نمی تواند از آن غافل شود ، پس بهتر است بگوییم : برای آنکه حقایق از ما غافل شود راهی نیست جز آنکه ما خود را به غفلت بزنیم به شیوه کبک ها !
پس باید سر از اطاعت هر آنچه مقابل آگاهی حقیقی است ، و هر چیزی که تو را از خودت دور می کند پیچید ، یعنی باید در ابتدا بند عادت ها و تعلقات که سبب فربه شدن نفس می شود ، برید و از جو " اکنون زدگی " و خرافات جدید بیرون آمد و ...
و در فضای ولایت حق قدم زد و تنفس کرد یعنی آنجا که بسته به هیچ بندی نیستی و تماماً می شوی بنده خدا .
تفکری می تواند نجات بخش بشر باشد و درهای آسمان و زمین را به رویش بگشاید که خلاف عادت ها و شرایط و هر مصلحت ساختگی نفس باشد .
نوشته شده در یکشنبه 88/5/18ساعت 11:23 عصر  توسط قطره ای از دریا
این مطلب کلی است هم شامل مسائل فردی است و هم اجتماعی ( صرفا برداشت سیاسی نشود )
سوره مبارکه رعد آیه 11 : ان الله لا یغییر ما بقوم حتی یغییروا ما بانفسهم . خداوند سرنوشت هیچ قوم " ملتی " را تغییر نمی دهد مگر آنکه آنان آنچه را در خودشان است تغییر دهند .
پیامبر (ص) فرمودند : " انما یدرک الخیر کله بالعقل " هر خیری تنها در پرتو اندیشه دست یافتنی است .
تفکر مستقل سنگ بنای توسعه پایدار ؛ چه در یک انسان و چه در یک جامعه. فرق است بین فرد و جوامعی که خود فکر می کنند با افراد و جوامعی که همیشه دنباله رو دیگران هستند . (البته نه هر تبعیتی ، چون تبعیت از تبعیت از دستوران دینی یا فردی مثل ولی فقیه در نبود امام زمان آن عصر واجب است )
تفاوت هست بین آدمها و جوامعی که فقط رشد می کنند به مقتضای گذشت زمان و آنهایی که توسعه می یابند .
براستی مگر خاستگاه توسعه چیزی جز اندیشه است و مگر انبیاء جز برای توسعه در اندیشه مبعوث شده اند ؟ پس چرا ایشان را پرچمداران بزرگ توسعه حقیقی و راستین نشماریم ؟!
آدمها و جوامعی که در بین گزینه ها قرار می گیرند و انتخابگر هستند و آنهایی که فقط دنباله رو هستند .
آدمهایی که تفکر مستقل دارند متفاوت نیستند ، متفاوت عمل میکنند .
کارهایی که دیگران حتی جرأت فکر کردن به آن را ندارند آنها به ظهور می رسانند .
انسانهایی با تفکر مستقل همیشه برای دیگران ملجأ و مأمن هستند .
این انسانها و جوامع خطا هم می کنند اما در دره های بی بازگشت نمی افتند و زود بلند می شوند .
داریم به ویژگیهای اولوالالباب ( صاحبان اندیشه ) می رسیم .
و چقدر خداوند در قرآن فرموده اند : فکر کنید ، بیندیشید ، ببینید ( بصیرت ) ، تدبر کنید و ...
براستی تفکر مستقل یعنی چه ؟
و آیا هر نوع تغییر و اصلاحی ، برخاسته از تفکر است ؟
* ایران امروز بوته آزمایش نظریه الگوی توسعه دینی در مقابل نظم نوین جهانی است . به همین خاطر در چند مطلب آینده به این موضوع خواهم پرداخت .
* فرمایشات مقام معظم رهبری در باره خواص و عوام مرجع بسیار خوبی است .
نوشته شده در پنج شنبه 88/5/15ساعت 1:42 صبح  توسط قطره ای از دریا
چقدر زود عاشق شدم !
نمی دانم تو مرا انتخاب کردی یا من تو را ؟!
با اینکه این عشق را از چشم دیگران پنهان کردم اما هر وقت ، هر لحظه ، که یادت می افتم چشم ها دستم را رو میکند ،
چه عشقی شد ، جانگیر ! هیچ وقت فکر نمی کردم اینچنین دست و پایم بسته شود ،
از صبح تا شب وجودم را تسخیر کرده ایی ؛ اگر غلو نباشد ، ثانیه به ثانیه …
یادت هست روزی فقط اسمت را بلد بودم ! الان هم چیز زیادی نمی دانم ،
فقط قلبم را به نام خود کرده ایی !
می گفت : چند سالته ؟ داشتم حساب می کردم … از روزی که با تو آشنا شدم ،
فکر می کردم شاید گذر زمان از شدت این علاقه بکاهد ، نمی دانستم روز به روز وابسته تر شوم !
آنقدر که لذت های رنگارنگ برایم خاکستری شد ، هیچ چیز مرا به اندازه با یاد تو بودن خوشحال نمی کند ،
می خواستم لباس بخرم ، می گفتم : یعنی تو این لباس را می پسندی ؟! نکند ناراحت شوی !
می خواستم دوست انتخاب کنم ، می گفتم : نکند این دوست را نپسندی و باعث شود از من دور شوی !
می خواستم به دنبال خواسته های نفس مغرور شوم و احساس برتری کنم ، آمدی و گفتی : عاشق من باید همه را دوست بدارد و در مسلک عاشقی ات هرکه هیچ شد به تو می رسد !
می خواستم به تبعیت از دیگران ظواهر بسازم تا از دیگران عقب نمانم ، گفتی : عاشق من باید صبغة الله شود !...
می دانم هنوز با معشوق مورد نظر تو فرسنگ ها فاصله دارم ، اما دلم امیدوار است روزی بشوم آنگونه که تو می خواهی .
هر وقت کاری هر چند کوچک انجام میدهم که تو شاد شوی توی دلم قند آب می شود ، که شاید تو بپسندیدی و یک قدم نزدیک تر شوم .
بعضی وقتها می گویم : تو هم مرا به این اندازه دوست داری یا نه ؟! عزیزی گفت : عجب سؤال احمقانه ایی ! وجود تو و تمام اموراتت به آبروی گوشه چشم اوست !
همیشه آمدی و مرا به دنبال خودت کشاندی ، هر وقت هم اشتباه کردم ، با تمام بزرگی اشتباهم ، مطمئن بودم مرا رها نمی کنی .
هر وقت طاقتم طاق شد و سختی های زندگی مرا در دستان خود می فشرد و خواستم لب به شکوه باز کنم ،
با خودم گفتم : ای وای ! چه می خواهی بگویی ؟! تو قرنها و سالهاست در ظلم ها در حق مظلومان عالم و مشکلات و غصه های مؤمنان دلت خون است .
وقتی گفته ایی : ما در شادی شما شاد و در غم های شما ناراحتیم ، دیگر چه جای گفتن ؟!
صدای نجوا گونه ای به گوش می رسد !
سرم را جلوتر می برم ، انگار تمام گلبولهای قرمز هم دارند تو را صدا می زنند ، مهدی مهدی مهدی …
نوشتن عاقلانه باشد برای عاقلانت ! ما دیوانگان را با عقلا چه کار ؟
این چند روز برایت چراغانی می کنند و جشن می گیرند !
اما چقدر این روزها دلم بیشتر می گیرد وقتی ، نامت را بدون خودت می بینم ، دردناک تر از همیشه .
انگار برای فردی جشن بگیرند ، اما اکثر کارها بر میل او نباشد !
مثل اینکه مدام فردی را صدا بزنند و انتظارش را بکشند که از آسمان بیاید ، اما او کنارشان باشد و ببینده تمام اعمال و رفتار حتی نیتشان !
ای که خورشید هر روز به نام تو سلام میکند ... اشرقت به السموات و الأرضون ،
ای آدم ترین آدم ! ای نوح ترین کشتی بان ! ای خلیل ترین ابراهیم ! ای پاک ترین یوسف ! ای پیشنماز عیسی ! ای موسایی ترین معجزه ! ای محمدی ترین خُلق به خَلق ...
عرفان در مقابل سلوکت پلاسی بیش نیست ،
و هر چه تاکنون از عشق گفته اند ، همچون اسباب بازی کودکانه است در برابرحلاوت یک گوشه چشم تو !
هر وقت خواستم از تو بگویم و بنویسم ، دست و پایم به لرزه افتاد و قلبم به تپش ،
می بینی ، چقدر این روزها دل درد گرفتم از دست دنیا و اهلش ،
اما نتوانستم چیزی بخواهم ، و حتی بگویم ...
چقدر خنده های تلخ ؟!
نمی خواهی این چشمها را به قدومت روشن کنی ؟!
مژه هایم ، مژه دود شد در این فراق جگر سوز ،
اگر دیگران برای دیدنت ناله سر می دهند ، و تو را می خواهند تا روزگارشان به شود ،
من تو را می خواهم فقط و فقط .
حتی اگر شرط آمدنت رفتن من باشد !
نمی گویم از آسمان بیا !
از پرده غیبت بیرون آی !
می دانم کنار مایی ، در کوچه و خیابان ، در شادی و غم ، در همه جا ...
تو هستی ، فقط بیا و وعده خدا را محقق کن .
مولای من ؛ اشکهای این رهرو عباس (س) ، سید علی رهبرم ،
و بی عدالتی ها ، بی حیایی ها ، و آه مظلومان عالم ،
دلم را پاره پاره کرده !!!
در حالی که خبر ِخبرگزاریها درباره انجمن حمایت از سگ و گربه ها گوش جهان را کر کرده ، از پاره پاره شدن نجابت زنان در مهد آزادی و کوچه و خیابان ، و له شدن غرور و آزادی مظلومان عالم ، خبری نیست که نیست !
بگو چند صبح دیگر ؟
چقدر دلم را به آمدنت وعده دهم ؟!
مولا ...
نوشته شده در جمعه 88/5/9ساعت 7:50 عصر  توسط قطره ای از دریا
تا بحال فکر کردین چرا اینقدر بارون زیباست ؟!
چون بر همه جا می باره ، بی هیچ چشم داشتی ،
بر سنگفرش محله بالای شهر گرفته تا زمین خاکی فلان روستا!
نمادی از دستهای کریم خدا ؛
پاک می کنه چیزهایی رو که با هیچ شوینده ایی پاک نمیشه ،
از گرد و غبار رو برگها تا غمهای کوچه پس کوچه های دل ما .
و اگه قراره که هر قطره بارون رو یه فرشته بر روی زمین بیاره !
عجب مختلف الملائکه ایی است .
پس چشمها رو ببندیم و احساس کنیم در حرم هستیم ،
مگه همه جا محضر خدا نیست ؟
تازه اینجا که مختلف الملائکه هم هست .
پس سلام علی آل یاسین ...
مطمئنم وقتی میای ، یه روز بارونیه .
می بینی ؟! هنوز منتظرم .
هیچ چیز این انتظار رو از بین نمی بره .
هیچ چیز .
پس ببار ای بارون ... ببار .
نوشته شده در شنبه 88/5/3ساعت 11:23 عصر  توسط قطره ای از دریا
مصباح هدایت
"السلام علیک یا نورالله فی ظلمات الارض"
سلام بر تو ای نور خدا در تاریکیهای جهان .
حسین (ع) سرشت صالح انسان است .
حسین (ع) مباهات اهل زمین است به کروبیان .
تمام حرکات و سکنات حسیـن ( ع ) عرفه است .
روح سرگردان انسان در باران بی نهایت مهربانی او شست و شو کرد .
هر جا که حسین (ع) خرسند می شود ، رحمت بی نهایت خداوند
و هر کجا ناراحت و خشمگین شود ، غضب الهی آنجاست .
پیامبر (ص) چه زیبا فرمودند : " حسین (ع) میزان سعادت و شقاوت شماست ".
این جمله امام آزادگی در قتلگاه برایمان بس:"الهی رضیً برضائک و تسلیما ً لامرک"
ابوفاضل
علمدار حسین ،
صاحب بالهای آسمانی ،
سرخ ترین ترانه انتظار و رهایی ،
مالک اشک ها و شبنم ها و صاحب مژگانهای مرطوب هستی .
تمام لبهای ترک خورده و تشنه از ساحل آتشین عشق بر گرد ضریحت می گردند .
عباس ، سقای عشق ،
ای خویشاوند آسمانی ولایت ،
ای حادثه سخت فراق و ای دستهای بریده احساس ،
فرات فریاد می زند : هنوز هم تشنه لبهای عباسم .
پیشوای نیایش
عابدترین و سرور ساجدان و زینت عابدان ،
احیا کننده خاطره آن "روز سرخ" ، "حیات سبز "و تجسمی از "حیات برتر".
آیینه شفاف "صحیفه سجادیه " روح زیبایت را نمایان می سازد ،
و رواق بلند " مناجات خمس عشر " بلندای اندیشه و
نورانیت جانت را به عاشقان طریق نور نمایش می دهد .
ولید بن عبدالملک می گفت : تا علی بن الحسین در سرای دنیاست ، برایم آسایش نیست .
چه شکوهمند است سلطنت بر قلوب مؤمنان در عین صلابت در مقابل دشمنان آل طه.
بارالها ! به حرمت حسین (ع) آبروی انسان و ابوالفضل العباس پدر فضیلتها و سجده گاه سجاد (ع) نماد عبودیت برترین های عالم ؛ در لحظات سرنوشت ساز این برهه از زمان یاریمان کن .
نوشته شده در یکشنبه 88/4/28ساعت 6:11 عصر  توسط قطره ای از دریا
خدا خواست تا هدف خلقت را روشن کند ، " محمد " را آفرید .
محمد (ص) آمد ...
آمد تا اسوه بشریت گردد .
آمد تا انسانهای مسخ شده را با " فطرتشان " آشتی دهد .
آمد تا پیام آور خدا باشد به انسان .
آمد تا راهنما و الگویی باشد برای بهترین ها .
خداوند پیام آورش را فرستاد تا حلقه اتصال آسمان و زمین را محکم کند . اینبار محکم تر و برای آخرین بار .
مولا (ع) چنین فرمودند : روزگاری بود ، میوه اش " فتنه " ، خوراکش مردار و کسب و کارش آلوده ، در دلها هراس بود و در کفها شمشیر ... که خداوند ، پیامبرش را برانگیخت . نهج البلاغه – خطبه 157 فیض الاسلام
او آمد ...
آمد ، تا " اغلال " را از دست و پای اندیشه ها و چشم و گوش و زبان جاهلیت زدگان بگشاید .
آمد ، تا انسان خاکی را با ملکوت آشنا سازد و دنیا را به آخرتش پیوند دهد .
پیامش " رستگاری " بود و شعارش "یکتا پرستی " . دعوتش " وحدت و عدالت " بود و سلاحش " مکارم اخلاق . " طریقش " نور " بود و برنامه اش " هدایت گری " .
گرچه آن روز – 27 رجب - بر فراز " حرا " بعثت آغاز شد ، اما این دریای بیکران گسترده شد تا آخرین روز عمر دنیا !
هنوز هم امواجش بر ساحل زندگیمان هویداست . سلاله پاکش واسطه فیض و کمال شدند . و هر چه از خوبی و فضایل که می بینیم از برکات این بحر عظیم است .
پیامی به این مهمی ؛ دریایی به عظمت و زلالی و پاکی ِبرترین انسان عالم را طلب می کرد یعنی محمد (ص) .
و چه انتخابی بود این مولود کعبه و امین مکه . در دل جهل و کفر ، خدا اراده خود را متجلی ساخت .
و بهترین نتیجه از اینکه چرا محمد(ص)از عربستان برانگیخته شد ؟ و چرا در این زمان ؟ برای من همین است.
خدا خواست به ما و همه انسانها در همه اعصار نشان دهد . اگر بخواهی ، اگر اراده کنی و امین شوی ، حتی یتیم هم باشی و محروم ، حتی از نوادگان بزرگ قبیله باشی ، حتی در دل جهل عرب ، حتی کنار هبل و عزی ، حتی در کنار غریزه پرستی آشکار عرب ، حتی درس ناخوانده و ...
اگر تو بخواهی ! خدا هم تو را از فرش به عرش می برد . می شوی آبروی زمین و آسمان . می شوی پیام آور مهربانی .
پس می شود به معراج رفت . نه تا جایگاه پیامبر (ص) ، بلکه به اوج انسانیت ، به همان مقام خلیفة اللهی . کم جایگاهی نیست ! محمد (ص) به معراج رفت و مسیر را برای انسانها روشن کرد .
حال یک سوال ؟
آیا فردی که با بحر عظیم و زلال محمد (ص) و خاندان پاکش آشناست و متنعم ، گمراه می شود ؟
هدیه من بمناسبت عید مبعث به دوستان شعر زیبای خواستگاه نور ، اثر علی موسوی گرمارودی . در ادمه مطلب حتما ً بخوانید ادامه مطلب...
نوشته شده در جمعه 88/4/19ساعت 8:49 عصر  توسط قطره ای از دریا
ایکاش می شد ساده تر از این زندگی کرد .
این همه تکلف در زندگی چقدر آزار دهنده است !
ای کاش راه و رسم بندگی می آموختیم ! نه بردگی !
ای کاش به سادگی اون روستایی لباس می پوشیدیم و اینقدر نگران اطوی لباس و ست شدن رنگها نبودیم .
بزرگترین آرزومون زیاد شدن محصول و زاییدن گاو وگوسفندامون بود .هر روز چشممون به آسمون خدا بود نه به چشم مردم .
خونه هامون کوچک بود ، اما دلمون بزرگ . نگاهمون منتظر کرم دستهای خدا بود ، نه بنده خدا .
اونوقت یه نون لذت بخش ترین غذا می شد ! زیباترین موسیقی صدای باد بود و آب .
سلام کردن به دیگران قشنگ ترین ژست اجتماعی می شد . و از گفتن بسم الله در شروع هر کار خجالت نمی کشیدیم .
چشمها در رد کوچه آلوده نمی شد به بدترین ها ... . زیبایی در سادگی بود نه در رنگهای مصنوعی !
خودمون بودیم و خودمون . نه اینهمه ادا و اطوار ؟!
توسعه و پیشرفت این نیست که ما در پیش گرفتیم !
خدا در کلام وحی فرمودند : تلاش کنید و تقوا پیشه کنید تا درهای زمین و آسمان به رویتان گشوده شود .
نفرمودند خود را رنگ کنید و در تکلف بپیچید ؛ که وقتی جلوی آیینه می ایستید ، خودتون هم خودتون رو نشناسید !